جدول جو
جدول جو

معنی دل لرزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دل لرزیدن
(تَءْ نِ / نَ دَ)
نگران و مضطرب شدن از غمی یا شفقتی یا حادثه ای.
- دل بر کسی لرزیدن، کنایه از غمخواری و مهربانی کردن. (از برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
عدالت کردن. دادگری کردن:
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 168)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ گِ رِتَ)
دست کشیدن. دل کندن. دل برداشتن. قطع علاقه کردن:
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید.
فردوسی.
فروافکند سوی فرزند خویش
نبرد دل از مهر پیوند خویش.
نظامی.
به سیم سیه تا چه خواهی خرید
که خواهی دل از مهر یوسف برید.
سعدی.
تبتیل، دل از دنیا بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، مأیوس شدن. نومید گشتن. قطع امید کردن. رجوع به بریدن شود
لغت نامه دهخدا